این وبلاگ نامی ندارد parvarsh.loxblog.com.بر سنگ مزارم ننویسید که او تنها بود بنویسید بهترین دوست تنهایی بود
| ||
|
داستان غم انگیز اول شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر.منم باهات میام ……….. پدرمریم نامه تو دستشه ،کمرش شکست ،بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند. ————————————————————————————– داستان غم انگیز دوم مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابایی ! یک سئوال از شما بپرسم ؟ - بله حتماً.چه سئوالی؟ - بابا ! شما برای هرساعت کالی چخد پول می گیرید؟ مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی نداره. چرا چنین سئوالی میکنی؟ - فقط میخوام بدونم بابایی…….. - اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : ۲۰۰۰ تومن پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه ۱۰۰۰ تومن به من قرض بدی ؟ مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم. پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در رو بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کنه؟ بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که برای خریدنش به ۱۰۰۰ تومن نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. - خوابی پسرم ؟ - نه بابا ، بیدالم. - من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰۰۰ تومن که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : مچکلم باباجونی ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟ پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا ۲۰۰۰ تومن دارم. آیا می تونم یک ساعت از کار شما رو بخلم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم بابایی… ————————————————————————————– داستان غم اگیز سوم داستان غم انگیز قرار: نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد. طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها. گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. صدای تندِ قدمهاش و صِدای نَفَس نَفَسهاش هم. برنگشتم به رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههاش را میشنیدم. میدوید صِدام میکرد. آنطرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَم بِش بود. کلید انداختَم در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – نالهای کوتاه ریخت تو گوشهام – تو جانم. تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. بهروو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و رانندهش هم داشت توو سرِ خودش میزد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود میرفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان. ترسخورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم. مبهوت. گیج. مَنگ. هاج و واج نِگاش کردم. توو دستِ چپش بستهی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید. چهار و چهل و پنج دقیقه! گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ رانندهی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!! ————————————————————————————– داستان غم انگیز چهارم عاشقانه… کنار خیابون ایستاده بود تنها ، بدون چتر ، اشاره کرد مستقیم … جلوی پاش ترمز کردم ، در عقب رو باز کرد و نشست ، آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ، - ممنون - خواهش می کنم … حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ، یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ، و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ، نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ، - چیزی شده ؟ چشمامو از نگاهش دزدیدم ، - نه .. ببخشید ، خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود بعد از ده سال ، بعد از ده سال …. خودش بود . با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ، با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ، خودش بود . نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ، می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ، دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ، برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ، پرسید : - مسیرتون کجاست ؟ گلوم خشک شده بود ، سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم . گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟ به آینه نگاه نکردم ، سرمو ت****** دادم ، صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ، قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ، به چشمام جراءت دادم ، از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ، دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ، چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ، سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ، روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ، خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ، به خدا خودش بود ، به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ، خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ ! یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من … خدای من …. با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟ و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ، به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش …. زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ، پشت چراغ قرمز ترمز کردم ، به ساعتش نگاه کرد ، روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس … چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ، نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ، توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و … نبود ، بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ، بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ، تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ، خل بودم دیگه ، نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ، عاشقی کنم براش ، میگفت : بهت نیاز دارم … ساکت می موندم ، میگفت : بیا پیشم ، میگفتم : میام … اما نرفتم ، زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ، دلم می خواست بسوزم ، شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ، قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ، مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت . صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ، آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ، چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ، آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ، یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ، هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ، و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ، تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ، چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود . شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ، - همینجا پیاد میشم . پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ، - بفرمایین … دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ، با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم .. - لازم نیست .. - نه خواهش می کنم … پولو گذاشت روی صندلی جلو … صدای باز شدن در اومد و بعد .. بسته شدنش . خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو ت****** بدم . برای چند لحظه همونطور موندم ، یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ، تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ، برای فریاد کردنش ، برای تر******دن همه بغضم توی این ده سال ، دیدمش … چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و … دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود . صدا توی گلوم شکست … اسمش گره خورد با بغضم و ترکید . قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد . رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز … دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد … سر خوردم روی زمین خیس ، صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد … مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم … منو بارون .. ، زار زدیم ، اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ، به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ، بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ، هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم … بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ، بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر. خل بودم دیگه .. یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟ نه .. عاشق تر شده بودم عاشق تر و دیوانه تر … چه کردی با من تو … چه کردی … بارون لجبازانه تر می بارید خیابان بهار ، آبی بود . آبی تر از همیشه … ————————————————————————————– داستان غم انگیز پنجم مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا میپخت. یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره .خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم . روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره .فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد… روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمیمیری ؟ اون هیچ جوابی نداد…. حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت. دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم . سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم .اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی… از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم. تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو .وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بیخبر؟ سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!” گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد: ” اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد . یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتن که اون مرده. ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن . ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم. وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم . آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی .به عنوان یک مادر نمیتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم. بنابراین چشم خودم رو دادم به تو .برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تو!!! FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ سه شنبه 5 آذر 1392
] [ 16:22 ] [ ابراهیم پرورش ] از عجیب ترین مسافرت ها تا آموزش زبان در یک شب و سمی ترین دریاچه دنیاضمن تبریک عید سعید فطر بسته پیش رو حاوی مطالب متنوعی همچون عجیب ترین آب گرم دنیا!قدرت سریعترین مرد روی زمین!کوچکترین دهقان جهان و...می ابشد لطفا مطاعه فرمایید عجیب ترین آب گرم دنیا! آبگرم پرواز که درایالت نوادای امریکا جا خوش کرده ،خیلی از طبیعت دوستان دنیا را حیرت زده کرده است. این آب گرم که در دره هوآلاپای قرار دارد، در دهه 1960 به طور طبیعی به وجود آمد و کم کم لقب گردشگرپذیرترین پدیده طبیعی ایالت نوادا را به خود اختصاص داد.چون علاوه بر خواص درمانی زیادی که دارد، به دلیل وجود املاح معدنی خاص با رنگ های متفاوتی در هم آمیخته و تابلویی هفت رنگ را مقابل چشمان گردشگران می آورد.در این آب گرم ماهی های کوچک، قوها و مرغابی های وحشی زندگی می کنند و این آبشار کوچک سنگی را به یک منطقه شگفت انگیز تبدیل می سازند.این آبشار از دل سنگی بیرون می زند که 4متر ارتفاع دارد و میلیون ها سال قبل در اثر فرسایش آبی به وجود آمده است. قدرت سریعترین مرد روی زمین! محققان مکزیکی به بررسی قدرت بدنی و سرعت یوسین بولت رکوردار دوی 100 متر جهان پرداختهاند. محققان مدل ریاضی برای نشان دادن توانایی بدن بوسین بولت طراحی کردند.طبق گزارش محققان، رکورد بولت 9.58 ثانیه است که هنوز رکورد 100 متر دنیا محسوب میشود. این رکورد با سرعت 12.2 متر در ثانیه و قدرت متوسط 815.8 نیوتن قابل دستیابی است. آنچه تعجب برانگیز است، قدرت و انرژی است که بولت مصرف کرده تا بر مقاومت هوا غلبه کند که البته به کمک جثه بدنی بزرگ او راحتتر انجام شده است. با در نظر گرفتن ارتفاع پیست دوی برلین، دمای هوا در آن زمان و عرض بدن بولت، محققان دریافتهاند که ضریب کشیده شدن توسط مقاومت هوا برای این فرد 1.2 بوده است که نسبت به افراد دیگر کمتر است. طبق اندازهگیریهای انجام شده، بولت 81.58 کیلو ژول در 9.58 ثانیه مصرف کرده است که تنها 7.79 درصد آن صرف حرکت به سمت جلو شده و 92.21 درصد آن بر اثر مقاومت هدر رفته است. محققان دریافتهاند که بولت بعد از 0.89 ثانیه از شروع مسابقه ماکزیمم توانی به اندازه 2619.5 وات داشته است. در این زمان او نیمی از سرعت ماکزیمم خود را داشته است. نوجوانی که به23زبان دنیا صحبت میکند "تیم دونر" نوجوان آمریکایی به بیش از بیست زبان زنده دنیا صحبت می کند. او به اندازه ای به این زبان ها مسلط است که در گفتگوی زنده با شبکه هایی که به هریک از این زبان ها برنامه پخش می کند، به راحتی درباره کشورهایی که آن زبان در آنها کاربرد دارد، سخن می گوید؛ برخلاف عده ای که در گوشه و کنار دنیا مدعی سخن گفتن به زبان های مختلف هستند، تنها در همین حد که یک جمله کوتاه را به انتخاب خود به چند زبان مختلف تکرار کنند!"دونر" در یکی از برنامه های شبکه های انگلیسی زبان، در جواب سوال مجری برنامه، فارسی را بهترین زبان مورد علاقه خود می داند و در اثبات آشنایی خود با گنجینه های زبان فارسی، در برابر دیدگان متعجب مجریان آمریکایی، با لهجه شیرینش بیت زیر را از حافظ می خواند: زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد از سرِ پیمان گذشت، بر سرِ پیمانه شد او خیلی از ضرب المثل های فارسی را هم می داند و فارسی را با لهجه ای جالب صحبت می کند قوی ترین زن جهان «جیهان مصطفی» 31 ساله از کشور مصر، قوی ترین زن جهان شناخته می شود. او چند سال پیش، پس از اینکه توانست 9 بار قهرمان تناسب اندام زنان شود، موفق شد مدال قوی ترین زن جهان عرب را به خود اختصاص دهد. وی طی اظهاراتی در این باره می گوید: به گفته اتحادیه قوی ترین های جهان، من قوی ترین زن جهان به شمار می روم. هیچ زنی نتوانسته تاکنون مرا شکست دهد و خدا را شاکرم که توانستم نام کشورم را جهانی کنم.برزیلی ها مرا "خارق العاده" و آمریکایی ها "بلدوزر" نامیدند. البته بر خلاف این القاب، من شخصیتی آرام دارم و همه اهالی محله زندگیم، مرا دوست دارند. خیلی مایلم ازدواج کنم و خانواده تشکیل دهم اما تاکنون این فرصت نصبیم نشده است. اولین میکروسکوپ اسکن مترولوژی میکروسکوپ جدیدی که به دانشمندان اجازه اندازهگیری مواد و ساختارهای یک میلیون بار کوچکتر از دانه شن را میدهد، در موسسه ملی سنجش استرالیا بهرهبرداری شد. کیم کار، وزیر ابتکار، صنعت، علم و پژوهش استرالیا با اعلام این خبر اظهار کرد که اولین میکروسکوپ کاوشگر اسکن مترولوژیکی(mSPM) میتواند فرصتهای شغلی جدیدی ایجاد کند. میکروسکوپ منحصربفرد توسط دانشمندان و مهندسان موسسه ملی سنجش با مشخصات بسیار دقیق طراحی و ساخته شده است. کار گفت: میکروسکوپ mSPM نقطه اوج پنج سال کار بوده و با ارائه سنجشهای بسیار دقیق در مقیاس نانو جامعه استرالیا را در مورد تصمیمات گرفته شده در حوزه نانوفناوری مطمئن خواهد کرد. سنجشهای انجام شده توسط این میکروسکوپ بطور مستقیم با واحد طول دستگاه بینالمللی یکاها یعنی متر قابل پیگیری هستند. این امر مقایسه آنها با سنجشهای مشابه در هر نقطه از جهان را ممکن ساخته و اصل «یکبار اندازهگیری در تمام جهان قابل قبول است» را محقق میکند بسان دانه قهوه باش! زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل مشکلاتش خسته شده است.مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد. سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه. بعد از بیست دقیقه که آب کاملاً جوشیده بود گازها را خاموش کرد و اول هویج را در ظرفی گذاشت، سپس تخم مرغها را هم در ظرفی گذاشت و قهوه را هم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟او پاسخ داد : هویج، تخم مرغ، قهوه. مادر از او خواست که هویجها را لمس کند و بگوید که چگونهاند؟ او این کار را کرد و گفت نرمند. بعد از او خواست تخم مرغها را بشکند، بعد از این که پوسته آن را جدا کرد، تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد.دختر از مادرش پرسید مفهوم اینها چیست؟مادر به او پاسخ داد: هر سه این مواد در شرایط سخت و یکسان بودهاند، آب جوشان، اما هرکدام عکسالعمل متفاوتی نشان دادهاند. هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر میآمد اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد. تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد، وقتی در آب جوش قرار گرفت مایه درونی آن سفت و محکم شد. دانه های قهوه که یکتا بودند، بعد از قرار گرفتن در آب جوشان، آب را تغییر دادند.مادر از دخترش پرسید: تو کدامیک از این مواد هستی؟ وقتی شرایط بد و سختی پیش میآید تو چگونه عمل میکنی؟ تو هویج، تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟به این فکر کن که من چه هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر محکم میآیم، اما در سختیها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش و طعم دل پذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هر چه شرایط بدتر میشود تو بهتر میشوی و شرایط را به نفع خودت تغییر میدهی کوچکترین دهقان جهان کیست؟ آمیب یک باکتری برای رشد و یکی باکتری برای دفاع از آفات گیاهی را برای ما به ارمغان می آورد. آمیب Dictyostelium discoideum ، که همیشه همه چیز مورد نیاز برای بقا را حمل می کند کوچکترین کشاورز جهان است. این آمیب باکتری خوراکی برای کاشت و رشد محصولاتی مانند ذرت است، و به تولید سلاح های شیمیایی برای دفع کردن آفات کمک می کند. این باکتری توسط گروه تحقیقاتی هماهنگ شده توسط دبرا براک، از دانشگاه واشنگتن، در همکاری با گروه جان کلاردی از دانشکده پزشکی هاروارد در بوستون کشف شد .مجله آکادمی علوم آمریکا ( PNAS) ، این کشاورز تک سلولی را متشکل از دو باکتری می داند که هر دو متعلق به شاخه Psudomonas که دارای فلورسنس گونه و ژنتیکی یکسان هستند، اما آنها دارای ظاهر بسیار متفاوتند.این باکتری اولین خوراکی است که یک آمیب به عنوان یک دانه از گیاه ذرت آنرا برای تغذیه خود مورد استفاده قرار می دهد.این حرکت به نفع توسعه اسپور است که با آمیب بازتولید، و یک آنتی بیوتیک و ضد قارچ برای حذف دشمنان آمیب است اما با این حال، یک باکتری است که دو ماده سمی را تولید می کند.تجزیه و تحلیل DNA این دو باکتری خویشاوندی نزدیک آنها را نشان داد. اگر چه ممکن است عجیب و غریب به نظر رسد، اما خوراکی بودن آن یک گام مهم رو به جلو برای میکرو ارگانیسم است . از خر بگو! گویند زن و مرد روستایی در مورد ازدواج پسرشان حرف می زدند و در نهایت پیرمرد گفت : ما که از مال دنیا جز این «خر» چیزی نداریم به شهر می روم تا آن را بفروشم و خرج عروسی را مهیا کنم مدتی گذشت ولی آن را نفروخت و موضوع به فراموشی سپرده شد. بعد از مدتی پسر که موضوع را فراموش شده می دید از آن پس برای اینکه موضوع را یادآوری کند درمیان سخنان پدر و مادرخود می پرید و می گفت:پدرجان این حرف ها را رها کن از«خر» بگو! سمی ترین دریاچه دنیا دریاچه های خاص در دنیا معمولا محلی برای جذب گردشگر هستند زیرا در این محل توریست ها قرار است با پدیده ای بسیار خاص روبرو شوند که در دیگر نقاط دنیا نمی توان مانندی برای آن ها پیدا کرد. دریاچه "مربع آبی" یا "تالاب آبی" در انگستان یکی از دریاچه های خاص دنیاست که البته کمی با دیگر دریاچه های خاص متفاوت است. این دریاچه خاصیتی قلیایی دارد و هیچکس نمی تواند به آن نزدیک شود و رفتن به درون آن می تواند برای سلامت انسان بسیار خطرناک باشد. این دریاچه که به نظر بسیار زیبا و خوش رنگ می آید دارای pH 11.3 است که نزدیک به عدد 14 بوده و خاصیت قلیایی آن بسیار بالاست. این عدد تقریبا نزدیک به pH سفید کننده هاست و مقدار سم موجود درون آن درحد بالایی قرار دارد.در ساحل این دریاچه تابلوهای متفاوتی نصب شده است که هر کدام نشان دهنده خطرات این دریاچه است. وارد شدن به این دریاچه باعث بروز مشکلات پوستی و آسیب های چشمی می شود. تا به حال جسد حیوانات یا در برخی موارد انسان هایی در اطراف این دریاچه پیدا شده است. خانواده هایی که در اطراف این دریاچه زندگی می کنند همگی خواهان آن هستند که این دریاچه مسدود شود چرا که فرزندان آن ها ممکن است آلوده شوند و البته هوای این منطقه نیز به مقدار زیادی سمی شده است آموختن یک شبه زبان سوئدی! یادگیری زبان های خارجه نیاز به استعداد، وقت و هزینه دارد و هر کسی نمی تواند خیلی سریع یک زبان خارجی که هیچ چیز از آن نمی داند را یاد بگیرد اما یک مشکل نادر می تواند همه این احتمالات را تغییر دهد. "مایکل بوت رایت" یک مرد آمریکایی است که چندی پیش به علت یک مشکل نادر ناگهان به کما رفت ولی هنگامی که از کما خارج شد تبدیل به یک مرد سوئدی گشته بود که هیچ چیز در مورد گذشته اش به خاطر نمی اورد. پزشکان پس از معاینه این مرد متوجه شدند که دچار مشکل TGA که شوک مغزی نادر و بسیار خاصیست گشته است. این شوک معمولا باعث به کما رفتن افراد و به وجود آمدن فراموشی در خاطرات جدید می شود اما در مورد مایکل این موضوع کمی پیچیده تر است و باعث شد تا زبانش به طور کلی عوض شود.این مرد 61 ساله این روزها تنها به زبان سوئدی مسلط است و یک کلمه هم انگلیسی متوجه نمیشود همچنین او تمامی خاطراتش را از دست داده است. پزشکان احتمال می دهد قبل از وقوع شوک این مرد در حال تماشای یک برنامه با زبان سوئدی بوده است.او این روزها در شرایط خاصی قرار گرفته و روزانه پزشکان زیادی آزمایشاتی روی او انجام میدهند و خانواده این مرد نیز در تلاشند تا شاید بتوانند حافظه از دست رفته او را بازگردانند. شوک TGA مشکلی بسیار نادر است که تنها برای افراد 56 تا 75 سال رخ می دهد و تا به حال این اولین بار است که منجر به تغییر زبان یک فرد شده است. عجیب ترین مسافرت های جهان سفرهای طولانی و خیریه چندین سال است که در دنیا دیده می شود. در این مسافرت ها معمولا یک نفر برای اهداف خاصی حرکت خود را آغاز می کند. مسافرت های طولانی و تک نفره معمولا پیاده با با وسیله ای عجیب انجام می شود تا به میزان بیشتری جلب توجه داشته باشد. در سال 1978 مردی به نام "هانس مولیکینس" مسیری2500 کیلومتری را به صورت سینه خیز مسافرت کرد تا اعتراضات خود را نسبت به تصمیمات کاخ سفید آمریکا نشان دهد. او برای اینکار پاهای خود را با آهن پوشانده بود تا در طول مسیر زخمی و مجروح نشود. نکته جالب این است، زمانی که پس از سفر دو سال و نیمه به کاخ سفید رسید هیچ کس حاضر به شنیدن اعتراضات او نشد ولی برای همیشه نامش در تاریخ باقی ماند. "دیوید بایرد" 65 ساله کسی است که توانست مسیر 4 هزار کیلومتری عرض استرالیا را در طول 112 روز طی کند اما نکته اصلی سفر او بیشتر به روش انجام سفر بر می گردد. این مرد که از 70 شهر مختلف استرالیا گذشته است، در تمام مسیر یک فرغون را به همراه داشت. او در تمام این مسیر یک فرغون که با شعارهای ضد سرطانی پوشیده شده بود با خود حمل کرد و توانست نزدیک به 20 هزار دلار برای بیماران سرطانی جمع کند. او درباره سفرش می گوید روزانه دویدن با فرغون به مدت 12 ساعت باعث شد تا دردهایی در کمرش به وجود آید. "رابرت گاریساید" انگلیسی به عنوان اولین نفری شناخته می شود که به طور رسمی دور دنیا را دویده است. او در سال 1997 سفر دور دنیا خود را از دهلی نو اغاز کرد و در تمام مسیر مامورین گینس به نوعی مراقب رفتار او بودند. این دونده 48 هزار کیلومتر را دویده و برای این سفر خود از 29 کشور گذشته است. "گاریساید" در سال 2003 توانست مسافرت خود را در همان نقطه که آغاز کرده بود به پایان برساند و در طول مسیر 50 کفش مختلف استفاده کرد. تمام افرادی که تا به حال در دنیا سفرهای طولانی انجام داده اند یا برای خیریه دور دنیا را طی کرده اند به صورت رسمی دویده و همه رو به جلو حرکت کرده اند اما "Plennie L. Wingo" مردی است که در سال 1931 و در حالی که 36 سال سن داشت از آمریکا تا ترکیه که مسیری 13 هزار کیلومتری است را به صورت برعکس و به پشت دوید. او در طول روز می توانست 32 کیلومتری را فقط طی کند و به همین علت سفرش یک سال به طول انجامید. در یکی از قدیمی ترین مسافرت های طولانی دنیا "سیلویان دورنون" مسیری میان مسکو تا پاریس را با پاهای چوبی که در سیرک استفاده می شود طی کرد. این مرد در سال 1891 مسافرت خود را آغاز کرد و پس از گذشت یک سال توانست مسیر 3 هزار کیلومتری را طی کند. با توجه به قدیمی بودن این موضوع خیلی اطلاعاتی در مورد او وجود ندارد ولی عده ای هدف او را جمع کردن پول برای بیماران خاص می دانند. مرگبارترین جزایر دنیا جزیره ها معمولا نقاط اسرار آمیزی به شمار می ر.ند مخصوصا اگر به جزیره های مرگبار هم مشهور باشند .«جزیره مارهای بوستون» دقیقاً وسط لنگرگاه بوستون قرار دارد. بلندترین نقطه این جزیره که 12 هزار متر مربع مساحت دارد فقط سه متر از سطح دریا بلندتر است. این جزیره جزو مناطق بازیافت شده، ملی به شمار میرود و خالی از سکنه است. از آنجا که هیچ انسانی به جزیره پا نمیگذارد، خاک جزیره تبدیل به محل مناسبی برای لانهگذاری و تخمگذاری پرندههای مهاجر و مارها شده است و زیاد بودن تعداد مارهای این جزیره باعث شده است که کمتر انسانی به آنجا پا بگذارد. «گولم گراد» در زبان مقدونیایی به معنی «شهر بزرگ» است اما این شهر بزرگ، جزیرهای بیش نیست که در دریاچه پرسیا و در مرز مشترک آلبانی، یونان و مقدونیه قرار دارد. این جزیره بر خلاف نامش، 20 هکتار بیشتر مساحت ندارد و مردم بومی روستایی در آن زندگی میکنند. علاوه بر روستاییان در شهر بزرگ مارهای سمی بسیاری نیز ساکن هستند. هرچند مارهای سمی در جزیره پرسه میزنند اما این جزیره از سال 2008 محل رفت و اقامت توریستهای ماجراجویی شده است که برای تجربه زندگی در کنار مارهای سمی به آنجا سفر میکنند. جزیره «شیدااو» کمی دورتر از شبهه جزیره «لیااونگ» در نزدیکی شهر دالیان چین محل زندگی یکی از خطرناکترین گونه مارهای جهان یعنی افعی است.مرغهای دریایی، خوراک همیشگی افعیهای جزیره شیدااو است و برای همین سم این مارها نسبت به افعی دیگر قدرت تأثیرگذاری بیشتری دارد. مارهای این جزیره معمولاً روی درختها دیده میشوند. این خزندگان خود را میان شاخ و برگ درختان پنهان میکنند تا در صورت لزوم بتوانند مرغ دریایی را شکار کنند. از زمانی که افعیها در جزیره ساکن شدند گردشگران از ترس جانشان کمتر به جزیره شیدا او سفر میکنند. در دریای سیاه و دورتر از سواحل رومانی و اوکراین جزیره کوچکی پوشیده از سنگهای آتشفشانی وجود دارد که به آن «اوستریو زمینی» یا «جزیره مارها» میگویند. این جزیره 17 کیلومتر مربعی. در حقیقت روستایی به نام بیل است که 100 نفر جمعیت دارد و باوجود اینکه آب خوراکی در این جزیره یافت نمیشود اما روستاییان زندگی در این جزیره را به هر جای دیگر ترجیح میدهند. جزیره مارها آنقدر مشهور است که حتی یونانیهای باستان هم آن را میشناختند و در 200 سال گذشته روسیه، رومانی و اوکراین بر سر مالکیت آن نزاع داشتند تا اینکه سال 2009 مالکیتی آن به ا وکراین داده شد. در جزیره مارها همانطور که از نامش پیداست انواع و اقسام مارها زندگی میکنند. مارهای این جزیره هم سمی و هم غیرسمی هستند و تنها ویژگیای که باعث شده اوستریو مشهور شود وجود همین مارهای خوش خط و خال در جزیره است. پارک «پالوئاتیگا» در سواحل ایالت صباح مالزی، از سه جزیره تشکیل شده است. بزرگترین این جزیرهها، «پالوئاتیگا» و کوچکترین آنها «پالوئاکالامپونیان دامیت» یا «جزیره مارن نام دارد، جایی که مارهای سمی دریایی در آنجا زندگی میکنند. البته مارهای سمی این جزیره به انسانها حمله نمیکنند و فقط در مواقع احساس خطر و اگر یک نفر اشتباهی پایش را روی انها بگذارد مطمئناً دچار گزیدگی توسط این مارهای آبی خواهد شد اما باید توجه داشت که مارهای جزیره پالوئا بسیار خطرناک هستند و سم انها سه تا چهار برابر کشندهتر از سم مارهای کبراست. FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ سه شنبه 2 مهر 1392
] [ 11:26 ] [ ابراهیم پرورش ]
می دونی چرا وقتی آدم بزرگ
می شه با خودکار می نویسه ؟
چون باید یاد بگیره هر اشتباهی
رو نمیشه پاک کرد.
FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، میخوای خودتو اصلاح کنی پس بیا...، ، [ دو شنبه 9 ارديبهشت 1392
] [ 19:25 ] [ ابراهیم پرورش ]
من تو را دوست دارم و تو دیگری را و دیگری دیگری را و در این میان همه تنهاییم!. خدا دوستدار آشناست ، عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.
FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392
] [ 23:50 ] [ ابراهیم پرورش ]
هوالنّور قال الله تعالی:
ای داود، من پنج چیز را در پنج جا قرار دادم اما مردم آنها را در جاهای دیگر میطلبند و به دست نخواهند آورد.
علم را در کم خوری و کوشش قرار دادم، ولی مردم آن را در سیری و راحتی می جویند وبه دست نخواهند آورد.
و عزّت را در طاعت از خودم قرار دادم،ولی آنها در دربار پادشاهان می جویند اما به آن نرسند.
و غنا و بی نیازی را در قناعت قرار دادم،ولی آنها در زیادی مال میطلبند اما به آن دست نمیابند.
و خشنودی خود را در خشم گرفتن بر هوای نفس قرار دادم،ولی مردم آن را در رضای نفس می جویند ولی نمی یابند.
FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ جمعه 6 ارديبهشت 1392
] [ 10:30 ] [ ابراهیم پرورش ] هرچه گویم عشق را شرح وبیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن کلام مولانا اساساً چیزی بجز عشق عشق در کلام مولانانیست، عشق مانند سایر اجزاء جهان حقیقتی است سیال ومواج وتوقف ودرنگ ناپذیر، و در حقیقت عنایت وهدایتی است الهی و تفسیر آن در دفتر وکتاب نگنجد. عشق جز دولت وعنایت نیست جز گشاد دل وهدایت نیست عشق را بوحنیفه درس نگفت شافعی را در او روایت نیست عشق در کلام روزبهان بقلی فسایی «عشق سیفی است که از عاشق سر حدوث برمی دارد. عشق کمالی است که از کمال حق است، چون در عاشق پیوندد، از صرف عبودیت و حدوثیت به جلال الهیت، ظاهر و باطنش ربّانی شود. ذکر موت بر ایشان روا نباشد. هر که به عشق حق زنده باشد دگر موت بر وی راه نیابد.» [۱۷] عشق در کلام بایزید بسطامی «هرکه را محبت حق بکشد دیت او دیدار حق است، و هرکه را عشق حق او را بکشد دیت او همنشینی با حق است.» (به نقل از عوارف المعارف، سهروردی) تا رفت دیده و دل من در هوای عشق بنمود جا به کشور بی منتهای عشق وارسته گشت و صرفنظر کرد از دو کون اینسان شود کسی که دهد دل برای عشق ما راست عشق و هرکه به عالم جز این بود بیگانه باشد او، نشود آشنای عشق (به نقل از نامه دانشوران ناصری، جلد ۴) [۱۸] عشق در کلام شاه نعمت الله ولی تن به جان زنده است و جان از عشق در بدن روح ما روان از عشق عشق داند که ذوق عاشق چیست باز جو ذوق عاشقان از عشق هرچه در کاینات موجود است جُـود عشق است و باشد آن را عشق عاشقان عشق را به جان جویند عاقلان اند غافلان از عشق نعمت الله که میر مستان است می دهد بنده را نشان از عشق [۱۹] عشق در کلام جواد نوربخش «صوفی در پیشگاه حق به تسلیم و رضا می ایستد که: من راضی به رضای توام و بدون آنکه هیچ گونه توقعّی داشته باشم از روی محبت به تو عشق می ورزم و در اندیشه پاداشی نیستم. برهمین اساس است که عشق صوفیان نسبت به خدا بدون انتظار و چشم داشت و برکنار از ترس و وحشت است که صوفی خواست و تمنّایی ندارد و قهر و جفای او را همان اندازه می پسندد که وفایش را، معدودی از صوفیان در طریق عشق و دوستی به مرحله ای رسیده اند که در معشوق (حق) فنا شده اند و مولانا در حقشان فرموده است: جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای [۲۰] «عشق نتیجه محبت حق است و محبت صفت حق، اما در حقیقت محبت صفت ارادت حق است که از صفات ذات می باشد. چون عشق به عام تعلق گیرد، آن را ارادت گویند، و آفرینش موجودات نتیجه آن ارادت است. چون به خاص تعلق گیرد، آن را رحمت گویند، چون به اخص تعلق گیرد، آن را نعمت گویند و این نعمت ویژه انسان است و مرتبه تمامی نعمت منعم». [۲۱] اساس آفرینش بی عشق جهان بلاست یکسر ناکامی و ابتلاست یک سر آن کس که به عشق آشنا نیست بیگانه به چشم ماست یک سر عشق است اساس آفرینش هرچیز از آن به پاست یک سر بی عشق حیات هیچ و پوچ است بیهوده و نارواست یک سر هر دل که نسوزد از غم عشق جای هوس و هواست یک سر گر اهل دلی به عشق رو کن نا سوخته دل بلاست یک سر عمری دل نوربخش با عشق آسوده ز ماسواست یک سر دیوان نوربخش (جواد نوربخش) ندای عشق ماییم در سراچه هستی گدای عشق خدمتگزار عالم و آدم برای عشق از پا فتاده ایم مگر حق مدد کند تا طی کنیم راه وصالش به پای عشق در مردم زمانه صفایی ندیده ایم خو کرده ایم از دل و جان با صفای عشق با پای بی نشانی و با حال بی خودی شاید رسیم در حرم کبریای عشق در کشتی امید به گرداب حیرتیم ما را مگر نجات دهد ناخدای عشق از ما مپرس مسئله کفر و دین دگر کفر است در طریقت ما ماسوای عشق از ملک عقلِ خیره بشدّت دلم گرفت ای بخت همّتی که پرم در هوای عشق در خانه من و تو بجز دردسر نبود باید پناه برد به دولتسرای عشق ای نوربخش گوش سر خویش را ببند تا بشنوی به گوش دل خود ندای عشق دیوان نوربخش (جواد نوربخش) عشق در نزد غربی ها و مقایسه آن با نظر صوفیه « عشق در ذهن غربیان معمولاً به عنوان کششی تلقی می شود که موجب محبت انسان به همنوعان او می گردد و در نوع عالی آن باعث جلب افراد انسان به سوی حقیقت می باشد. از نظر غربی ها عاشق باید بیاموزد که چگونه دوست داشته باشد. اما این نحوه تلقی برای صوفیه بسیار ابتدایی است. عشق برای صوفی از جمله عواطف نیست، بلکه جذبه ای است الهی. در تصوف وقتی صحبت از عشق الهی به میان می آید منظور کششی است که از جانب حق متوجه صوفی می شود و صوفی را به حق می کشاند. بنابراین تآکید نه بر کوشش عاشق بلکه بر کشش حق است. به همین دلیل صوفیه گفته اند که: عشق آمدنی است و مانند سیلی است خروشان، و صوفی منتظر است تا این سیل در رسد و او را با خود ببرد. به قول مولوی: عاشقان در سیل تند افتاده اند برقضای عشق دل بنهاده اند < FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: اشعار، خواندنی ها، ، [ پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392
] [ 10:23 ] [ ابراهیم پرورش ] زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . ارد بزرگ - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - راز سعادت در این است که کاری که به تو واگذارشده دوست بداری. هاکسلی - سند پاره میشود، قول پاره نمیشود. مثل آلمانی - مهم نیست که دیگران ما را باور کنند ، مهم آن است که خود خویشتن خویش را باور کنیم . ارد بزرگ - طبیعت درمقابل عهد وپیمان بشری بی اعتناست. جورج نیکولا - درمیان ملکات ذهنی حافظه بیش ازهمه می شکفد و پیش ا زهمه می میرد. کولتون - برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون براین ، باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت . ارد بزرگ - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم . کترینگ - برای آنکه عمر طولانی باشد ، باید آهسته زندگی کنیم . سیسرون - تندرستی پاداش نیک زیستی ست . ارد بزرگ - حکیمان مال را از برای آن دارند که محتاج لئیمان نگردند . ارسطا طالیس - تنها علاج عشق ، ازدواج است . آرت بوخونواله - جوانان ! زندگی خردمندانه می خواهند ، کهنسالان باید آگاهی بخش اندیشه های آنان باشند نه بازیگران زندگی آنان . ارد بزرگ - به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شوید . جکسون براون - هرکس باید روزانه یک آواز بشنود ، یک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقی بزند . گوته - با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از بیماران ساخته است . ارد بزرگ - تواضع بیجا آخرین حد تکبر است . لابرویر - هیچکس بدبخت تراز کسی نیست که همیشه خوشبخت است . هلندی - به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - آنها که غائب اند ، کمال مطلوب اند و حاضرین معمولی و پیش و پا افتاده اند . گوته - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - فقط به ندای کودک درون خویش گوش بسپار نه هیچ …… کریستیان بوبن - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - ادب خویش را هیچ گاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی ! ارد بزرگ - سعادت دیگران بخش مهمی از خوشیختی ماست . رنان - با مردمان نیک معاشرت کن تا خودت هم یکی از آنان به شمار روی . ژرژهربرت - روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ - کسی که برای خود احترام قائل است، از گزند دیگران در امان است. او کتی را بر بدن دارد که کسی را یارای پاره کردن آن نیست. هنری لانگ فلو - برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. ضربالمثل هندی - برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. ضربالمثل انگلیسی - بازده روزهای سخت ، بسیار بیشتر از دوران سرخوشی ست . ارد بزرگ - اگر قدرت ندارید که با نیروی خود مشکل ها را در هم بشکنید لااقل مرد باشید که در برابر حوادث بایستید . حسن صباح - غذا را سبک کن تا ازمرض ایمن شوی . جالینوس حکیم - در سرزمین هرز سرشاخه های سبز نمی روید . حمید مصدق - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - بخشنده از دست نمی دهد او همواره در حال بدست آوردن است . ارد بزرگ - باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند . فردریش نیچه - زمین نیز مانند ما در جستجوی خوراک است و از این مردم میخورد و میآشامد . ابوالعلاء معری - اگر پی به شکوه و گستره خرد خویش ببریم هیچ گاه به گردن کشی روی نمی آوریم . ارد بزرگ - با تقوی و خوبی میتوان سعادت آفرید . زنون - زندگان، مردگانی هستند که در تعطیلات به سر می برند. موریس مترلینگ - تا چهل سالگی که مغزم خوب کار میکرد به ریاضیات و پژوهش پرداختم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شدهبود به فلسفه روی آوردم و در اواخر که بهکلی کلهام کار نمیکرد به سیاست! . برتراند راسل - برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه کرد . پلوتارک - ریشه آدم های سست بنیاد همانند درختان ریشه در مرداب ، لرزان است . ارد بزرگ - هرگز فرصت گفتن « دوستت دارم » را از دست مده . براون - باید بر فریب حواس خود پیروز شویم . فردریش نیچه - آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند. برناد شاو - مدیری که تنها به سود می اندیشد، مانند تنیس بازی است که به جای توپ ، چشم بر تابلو امتیازها دوخته است. ایچک آدیزس - یک زندگی مطالعه نشده ،ارزش زیستن ندارد . سقراط - همیشه بین خود و همسرت بازه ای را نگاهدار تا به خواری گرفتار نشوی . ارد بزرگ - کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند. گوته - بیش از حد لازم مهربان باش . جکسون بروان - آنهایی که آمادگی برای پاسخگویی به تجاوز دشمن را با گفتن این سخن که : ” جنگ بد است و باید مهربان بود ، درگیری کار بدیست” را رد می کنند ، ساده لوحانی هستند که خیلی زود در تنور دشمن خواهند سوخت . ارد بزرگ - افسوس که جوان نمی داند وپیر نمی تواند. محمد حجازی - چاپلوسی هم گوینده و هم شنونده رافاسد می کند. دیل کارنگی - آزادی پنجره رشد و شکوفایی کشور است بستن آن سیاهی ها در پی دارد . ارد بزرگ - برای آدم بهانه گیر همیشه بهانه وجود دارد . ضرب المثل آلمانی - دروغ آیین اربابان و بردگان , و حقیقت خدای انسان های آزاد است . ماکسیم گورکی - ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است . ارد بزرگ - یک اراده خم نشونده ، بر همه چیز، حتی بر زمان قالب می آید. شاتو بریان - زرتشت به وسیله فلسفه خود بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس آئینش را بر آموزشهای اخلاقی نهاد . رابیندرانات تاگور - مردان پیشآهنگ ، راه را با داشته های میهنی خویش باز می کنند و نه کمک اجنبی . ارد بزرگ - نشاط و خوشدلی ، اعتماد به نفس شما را تقویت و زندگی را دلپذیرتر می سازد و باعث می شود که اطرافیان شما شادی بیشتری را احساس کنند. خوشدلی به معنی خوشخیالی و فرار از مشکلات نیست بلکه نشانه هوش و ذکاوت شماست . آنتونی رابینز - شاید مانند کودکی باشیم که در کنار دریا با سنگ ریزه ها و صدفهای زیبا بازی می کند اما غافل ار آنیم که دریایی بس بزرگ و اقیانوسی بی کران در مقابل دیدگانمان وجود دارد که در اعماق آن اسرار عظیم و شگفت انگیز نهفته است . نیوتن - مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ، چیزی جز پیگری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ - دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد. بزرگمهر - - وقتی ارتباط عاشقانه ات به انتها میرسد ، فقط به سادگی بگو«همه اش تقصیر من بود . جکسون براون - کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست . ارد بزرگ - اگر به مهمانی گرگ می روید ، سگ خود را به همراه ببرید . گوته - وقتی نانوا نان را با دقت و وسواس می پزد و به دست مشتری میدهد ، خدا با او در کنار تنور ایستاده است . کریستیان بوبن - تقریبا هر چیزی که وجود دارد در معرض تاویل است؛ زندگی خود چیزی نیست جز ستیزه و جدال ارزش ها و مبارزه برای تاویل اندیشه ها و آرمان ها . فردریش نیچه - گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ - من بین دیوانگی و مست فرقی نمی بینم جزاینکه دیوانگی مدت طولانیتری دارد . سه نه ک - زندگی رنج و درد نیست هدیه ایی است برای شاد بودن . مادر گیتی جام زهر بر دهان کودک خویش نمی گذارد ، او می پروراند برای بهروزی و خوشبختی . ارد بزرگ - هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است . ارد بزرگ - گاه لازم است که انسان دیدگان خود راببندد ، زیرا اغلب خود را به نابینایی زدن نیز نوعی خوشبختی است . نیوتون - نفرت همان خشم و غضب است که روی هم انباشته شده است . سیسرون - برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است . ارد بزرگ - کسی که فکر نمی کند ، به ندرت دم فرو می بندد . نیوتن - هرگز نمی توان با آدمهای کوچک کارهای بزرگ انجام داد. سیسرون - شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او میدان بروز و رشد هنر را داده است . ارد بزرگ - معنی حیات را درزیبائی و قدرت اراده باید جستجو کرد. ماکسیم گورکی - برای آنکه عمر طولانی باشد، باید آهسته زندگی کنیم. سیسرون - دست استاد خویش را ببوس ، چون او هم پدر است هم پرورنده خرد . ارد بزرگ - شمشیری علیه مهربانی وجود ندارد. ضرب المثل ژاپنی - بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم . ارد بزرگ - رضایت وجدان تنها پس از انجام وظیفه است. اسمایلز - ارزش اخلاقی ، بسته به تعداد وظایفی است که انسان انجام می دهد. مترلینگ - ره آورد سفر در درون آدمی ، به جز خرد و پیشرفت نیست . ارد بزرگ - عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. اسکات پک - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم. اسکات پک - کسی داناست که می داند هیچ نمی داند. ضرب المثل فلسطینی - سعادت دیگران ، بخشی مهم از خوشبختی ماست. رنان - موبفا یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست . ارد بزرگ - با مردمان نیک معاشرت کن تا خودت هم یکی از آنان به شمار روی. ژرژ هربرت - آدمهای بزرگ و اندیشمند ، بسیار اشک می ریزند . ارد بزرگ - آن زنده که کاری نکند ، مرده به از اوست . ضرب المثل ایرانی - با دلسوزی و احترام بیشتری نسبت به دیگران رفتار کنید . آنتونی رابینز - فرومایگان پس از پیروزی ، همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند . ارد بزرگ - هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید . باربارا دی آنجلیس - با تقوی و خوبی می توان سعادت آفرید. زنون - گاهی شالوده و ریشه شکست های بزرگ ، از اشتباهات بسیار ریز و کوچک سرچشمه می گیرد . ارد بزرگ - مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را ازبین می برد. دیل کارنگی - اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . ارد بزرگ - امکانپذیر است که یک میلیون حقیقت را در مغز انباشت ولی هنوز بیسواد بود.آلک بورن - عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر را ساختند. کریستوفر مارلو - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - آن گاه که ، زایش راهی نو را از درون خویش احساس کردی پای در راهی خواهی گذارد که پیشتر برای رسیدن بدان بسیار تلاش نموده ایی . ارد بزرگ - انسان در همان لحظه که تصمیم می گیرد آزاد باشد ؛ آزاد است. ولتر - مردی که لبخند به صورت ندارد نباید دکان باز کند. ضرب المثل چینی - سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی . ارد بزرگ - وظیفه چیزی است که از دیگران انتظار انجامش را داریم.اسکاروایلد - با بدیهای دیگران دل خویش را به سیاهی نیالاییم ، همواره ساز سادگیمان کوک باشد و نگاهمان امیدوار. ارد بزرگ - اندیشه کنید زیرا اندیشه کردن مایه زنده دل بودن مردم است. ناپلئون - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - تعلل و عقب انداختن کارها، یکی از شایع ترین راههای فرار از رنج است. آنتونی رابینز - رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد . ارد بزرگ - هر چه بیشتر عشق بورزید دیگران نیز مجوز آن را خواهند یافت تا عشق بیشتری به شما و نیز دیگران بورزند . باربارا دی آنجلیس - دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید ” هر کنشی واکنشی را در پی دارد ” پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ - از آهسته رفتن نترس ، از بی حرکت ایستادن بترس . مثل چینی - دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است. باتلر - کژی و ناراستی ، شکاف و رخنه گاه اندیشه اهریمن خواهد شد . ارد بزرگ - خنده کوتاهترین فاصله بین دو نفر است . ویکتور هوگو - دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین . اسکاروایلد - تنهایی برای جوان ارزشمند ، و برای پیر آزار دهنده است . ارد بزرگ - خود را در حالت تسلط بر حوادث ببینید، بشنوید، و احساس کنید. تا اینکه احساسی از اعتماد بصورت شرطی در شما بوجود آید و یقین کنید که با اعتماد به نفس و قدرت می توانید با هر اتفاقی مقابله کنید. آنتونی رابینز - تمامی روابط شما از عشق خواهد درخشید . باربارا دی آنجلیس - خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی . ارد بزرگ - تکرار مادر مهارت هاست . دیل کارنگی - به زبانت اجازه نده قبل از اندیشه ات به راه افتد. ناپلئون - تنها تنهایی کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش . ارد بزرگ - تنها موسیقی مرا به شناسائی خداوند راهنمائی کرد. دوموسویه - بهترین انسان کسی است که در حق همه نیکی کند . کنفوسیوس - کار ، بهترین تسکین دهنده ، افکار پریشان ، و غم است . ارد بزرگ - وظیفه ای را که از همه به شما نزدیک تر است انجام دهید. گوته - حاصل من از فضل فقط این شدکه بر جهل خود دانا شوم. بقراط - جایی که شمشیر است آرامش نیست . ارد بزرگ - آن کس که ارده و استقامت دارد، روی شکست نمی بیند. مترلینگ - بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران ، نیکی در باره آنها ست. روسو - ره آورد گفتگو با نادان دو چیز است : نخست از دست دادن بخشی از عمر و دیگری گرفتار شدن ، به افکار پوچ و بی ارزش . ارد بزرگ - کمال هنر در نهان داشتن هنر است . کینتلین - رمز موفقیت در ثبات قدم نهفته است . بنجامین - برای اینکه بشر بتواند در دنیا خوشبخت زندگی کند باید از قسمتی از توقعات خود بکاهد. شامفور - احمق هیچوقت سعادتمند نمی شود. سیسرون - بداندیش نخستین و آخرین مردار کردار خویش است . ارد بزرگ - از اشتباهات خود و دیگران عبرت بگیر . بزرگمهر حکیم - خطاهای دیگران را، چون خطای خویش ، تحمل کن. فنلن - سرفرازی کشور بزرگترین خواست همگانی ست . ارد بزرگ - تنها سکوت است که می تواند ما را به معرفت برساند. رادها کریشنان - بزرگترین عیب آن است که از عیب خویش آگاه نباشیم . کارلایل - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - جایگاه ارزیابی و نقد شما بر کارکرد دیگران ، می تواند آغازگاه نخستین گام شما برای سازندگی باشد . ارد بزرگ - من بیش ازهر چیز ، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند ، شرایط زندگیمان نیست ، بلکه تصمیمهای ماست. آنتونی رابینز - هر شروع دوباره ، هر رشد و تحول درونی و هر تغییر مسیری که همواره از عشق و نیاز و گرایش درونی آغاز شده باشد به سمت حقیقت ، خوشحالی ، خوشبختی و آزادی بیشتر است . باربارا دی آنجلیس - آزمودگی آدمها ، از زر هم با ارزشتر است . ارد بزرگ - نزدیک ترین چیزها مرگ و دورترین چیزها آرزوهاست. سقراط - علم و دانش کلیدی است که تمام درها باآن باز می شوند. آناتول فرانس - اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن . ارد بزرگ - برای اینکه دانش ملکه شود، تعلیم کافی نیست ، عمل لازم است. برنادشاو - استراحت خوب ، بهتر از غذای خوب است . ویکتور پوشه - سخنان بزرگان – جملات کوتاه – سخنان حکیمانه فلاسفه – جملات دانشمندان - امیدوار مباش دیگران همراهیت کنند ، تنها به درمان دردهای روزگار خویش بیاندیش . ارد بزرگ - دنیا سراسر زیبائی وجمال است و ما کمتر متوجه آن هستیم. پاسکال - هرکس تاریخ بداند ، هم در گذشته زندگی می کند و هم در حال . آلفرد روزنبرگ - آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند . ارد بزرگ - اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم . شکسپیر - استعداد در فضای آرام رشد میکند و شخصیت در جریان کامل زندگی . گوته - نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ - بیش از هر چیز نخست بدان که چه میخواهی . فوخ - بردن ، همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن چرا . لومباردی - تندرستی پرشگاه روان بیدار است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ - ده چیز بر ده گروه خاصه بر دانش پژوهان نکوهیده است : دروغ گفتن به فرمانروا ، سپهبدی که زر بر سپاه خویش نپراگند ، مرد سپاهی که از پیکار بهراسد ، دانشمندی که چون چیزی در نظرش مطبوع افتد دل به هوس سپارد و از گناه نترسد ، پزشکی که خود بیمار و دردمند شود . تنک مایه ای که به دروغ به سرمایه و دارایی خویش نازد ، سفله ای که بر هر کس که چیزی دارد رشک برد ، خردمندی که زود خشم بود ، و به چیز کسان طمع ورزد ، کسی که رهنمایی از نادان امید دارد ، و آنکه کارگاه و یا بنیادی عظیم را به کاهلی سپارد ، و بی خردی که خردجوی نباشد . بزرگمهر - روزنامه شگفت انگیزترین عجایب جهان نوین است . خانواده ای که لااقل یک روزنامه را نخواند و در آن دقیق نشود در قرن نوزدهم زندگی نمی کند . برودوس - دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ - دل اهل دانش وقتی شاد می گردد که بردبار بوده و مردم بی شرم را به خویش نزدیک نکند. بزرگمهر - اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست که سخن بگویی و خاموشت کنند.سقراط - پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ - عادتمند کسی است که به مشکلات و مصائب زندگی لبخند بزند . شکسپیر - از استثنائـات است که کسی را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چیزی را در دیگران دوست دارند که خود به آنها امانت می دهند : خودشان را ، تفسیر و برداشت خودشان را از او … گوته - نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . ارد بزرگ - ماهی و مهمان دو روز اول خوب هستند ، از روز سوم بو می گیرند . اسپانیولی - اگر همه می توانستند از استعدادهای خود درست بهره بگیرند، دنیا همان بهشت موعود می شد که همه می خواهند. زکریای رازی - میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ -موبفا چه قدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدنها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است. علی شریعتی - نهال دوستی واقعی ، آهسته رشد می کند. ژرژ واشنگتن - یک اراده قوی بر هر سد و مانعی هر قدر هم قوی ، حتی بر زمان نیز غلبه می کند. بالزاک - نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ - زناشویی عبارتست از سه هفته آشنایی ، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل . ویلیام تن - انسان در همان لحظه که تصمیم میگیرد آزاد باشد آزاد است . والتر - کوچک کنندگان دایره انتخابات ، با بن و ریشه آن دشمن اند . ارد بزرگ - در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف کسیکه فکر میکند تو بینظیری » . براون - جریان زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه وعقل نیست . مارک توای - یکی از بزرگترین خوشبختی ها ، خدمت بیشتر به مردم است . ارد بزرگ - اساسا ، خوشبختی فرزند نامشروع حماقت است. همه کسانی که در جست و جوی خوشبخت بودن هستند بی خود تلاشی در بیرون از خویش نکنند اگر بتوانند ” نفهمند” می توانند ” خوشبخت ” باشند. علی شریعتی - آزادی متعلق به یک نفر نیست ، مال همه است . اسپنسر - موبفا دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود . ارد بزرگ - هر کس مرتکب اشتباهی شده ، اکتشافی هم نکرده است . گالیله - پاکدامنی و استفامت از تمام پیمانها و سوگند ها محکمتر است . مادام نکر - مرد بزرگ دیر وعده می دهدو زود انجام می دهد. کنفوسیوس - با دیگران آنگونه رفتار کن که میخواهی با تو رفتار شود . براون - خردمندان همچون باران بر اندیشه های تشنه می بارند و دگرگونی های آینده را موجب می گردند . ارد بزرگ - نیاسائید ، زندگی در گذر است . بروید و دلیری کنید ، پیش از آنکه بمیرید ، چیزی نیرومند و متعالی از خود بجای گذارید ، تا بر زمان غالب شوید . گوته - کسیکه پشت الاغ باد به غبغب بیندازد ، چون اسب سوار شود پاک دیوانه خواهد شد . ارسطاطالیس - موبفا خارهای کوچک زخم به جان نمی زنند ، بلکه با او می آمیزد برای روزهای سختر . ارد بزرگ - هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش احساس کرده ام . چارلز مورگان - محبت را به هیچ چیز تشبیه نتوان کرد زیرا که هیچ چیز دقیق تر و لطیف تر از محبت نیست. سمنون محب - اگر شخصی باعث رنجش شما می شود، به این دلیل است که خود در اعماق وجود خود رنج می کشد و رنج او لبریز می شود. بنابراین او مستحق مجازات نیست بلکه نیازمند کمک است. این همان پیام او برای شما است. تیک نات هان - خردمندی که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد هرگز بد خو نمی شود . بزرگمهر - بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ - لبخند، حتی زمانیکه بر لبان یک مرده می نشیند ، بازهم زیباست . کریستیان بوبن - بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند. امرسون - به موقع از جا برخاستن و در دوره جوانی تاهل اختیار کردن، کاری است که هرگز کسی از انجام آن پشیماننخواهد شد. بوستر - نیک بخت ترین مردم کسی است که کردار به سخاوت بیاراید و گفتار به راستی . بو علی سینا - در جستجوی نور باش، نور را مییابی. آرنت - سیاستمداری که تنها به پیشروی می اندیشد دمادم برای خویش دشمن تراشی می کند . ارد بزرگ - اگر بخواهی بر عالم فرمانروا باشی باید عقل بر تو حاکم باشد . سه نه ک - موبفا صدیق ترین ،بی توقع ترین،مفیدترین و دائمی ترین رفیق برای هر کسی کتاب است. مارک تواین - آنگاه که مردم بر داشته های خویش آگاه باشند دیگر تن به ستم نمی سپارند . ارد بزرگ - یکی از راههای خوشبختی این است که نسبت به کوچکترین نعمت ها شکرگزار باشیم . هرشل - اگر در اولین قدم موفقیت نصیب ما می شد سعی و عمل دیگر معنی نداشت . مترلینگ - شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند . ارد بزرگ - موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است . ضرب المثل ایتالیایی - دستهایی که کمک می کنند مقدس تر از لبهایی هستند که دعا می کنند . کوروش - یک انسان ناسپاس خوشبخت نشان بده . زیگ زیگلر - برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . ارد بزرگ - کسی که می تواند انجام می دهد و کسی که نمی تواند به دیگران یاد می دهد . جرج برنارد شاو - آنچه سبب امنیت روح می شود ایمان است . گارودی - کسی که آزادی می جوید زندانی برای اندیشه های دیگر نمی گسترد . ارد بزرگ - شما همانی هستید که فکر می کنید . کلمنت استون - اگر باور داشته باشی که می توانی , حتما می توانی . ناپلئون هیل - سخن گفتن از دوستی و دشمنی پایدار در سیاست ، خنده آور است . ارد بزرگ - کمی عقل سلیم، اندکی اغماض و قدری خوش خلقی داشته باشید، آن وقت خواهید دید در این دنیا چقدر آسوده و خوشبخت اید. سامرست موام - وقتی جوانتر بودم همه چیز را به خاطر میآوردم، حالا میخواست اتفاق افتاده باشد یا نه! . مارک تواین - آنکه با تلاش بسیار اندیشه خویش را فربه نمود ، با این وجود باز گوش به سخن این و آن سپرد ، دیگر نمی توان آینده روشنی در پیش روی او دید . ارد بزرگ - یک انسان خردمند فرصتها و شانس ها را می سازد , نه اینکه در انتظار آنها بنشیند . فرانسیس بیکن - شجاعت داشته باش تا با حقیقت رو به رو شوی . استون - در تاریکترین شب های ستم ، روشنترین ستاره ها زاده می شوند . ارد بزرگ - چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. امرسون - به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. چاردینی - آنجا که بیم و هراس سایه افکند شادی را جایی نسیت! . ارنست اپیکور - آنچه هستید شما را بهترمعرفی می کند تا آنچه می گویید . بزرگمهر FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392
] [ 16:46 ] [ ابراهیم پرورش ] یك شب سرد پاییز یك پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرك و به شیشه زد: تیك! تیك! تیك! پسرك كه سرش حسابی گرم بود، برگشت و دید یه پروانه كوچیك اونجاست! پروانه با شور و شوق گفت: میخوام باهات دوست بشم، لطفا پنجره رو باز كن. اما پسرك با اوقات تلخی جواب داد: نمیشه، تو یه پروانه هستی! پروانه خجالت زده سرش رو كج كرد و با صدای لرزون گفت: لطفا پنجره رو باز كن، هوا اینجا خیلی سرده! اون پسر باز هم قبول نكرد: برو از اینجا و منو راحت بذار! پروانه با غم زیاد از اونجا دور شد. فرداش پسرك از رفتارش پشیمون شد و پیش خودش گفت: برای اولین بار كسی خواست با من دوست بشه ولی من حرفشو گوش نكردم و پیش خودش فكر كرد كه "ممكنه پروانه برگرده و این بار با هم دوست میشیم". مدتها كنار پنجره باز اتاقش نشست. پروانههای زیادی اومدن اما از پروانه اون شب خبری نشد. خسته از انتظار، پسرك پیش مرد دانا رفت و ماجرا رو براش تعریف كرد. مرد دانا بهش گفت: پسر عزیزم عمر پروانهها بیشتر از یك یا دو روز نیست! پسرك از اون روز دیگه همیشه یادش موند كه برای دوستی و دوست داشتن فرصت كوتاهی داره و نباید از کوچکترین فرصتی دریغ کرد. FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 25 فروردين 1392
] [ 20:28 ] [ ابراهیم پرورش ] خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟ خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟ خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟ اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد... دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...! FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 25 فروردين 1392
] [ 20:27 ] [ ابراهیم پرورش ] همیشه راه بهتری هم هست.. پنجشنبه 1392/01/22 :: نویسنده : ابراهیم پرورش رانکی روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند. شکارچی سداشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی ببار می آورد. هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد. هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود. مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد دهقان دیگه از تکرار حوادث خسته شده بود بجای اینکه سر همسایه اش برود و شکایت کند سر قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند. در محل قاضی هوشمندی داشند. برای قاضی ماجرا را تعریف کرد. قاضی به وی گفت من میتوانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم و با زور تمام خسارت وارد آمده به شما پرداخت کند. ولی این حکم دو نکته منفی دارد. یکی اینکه احتمالی که باز هم این اتفاق بیفتد هست، دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته ای. آیا میخواهی در خانه ای زندکنی که دشمنت در کنار و همسایشما باشد؟ راه دیگری هم هست اگر حرف هائی را که به شما میزنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در حین حال از همسایه ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته ای. وی گفت اگر اینطور است حرف شما را قبول میکنم و به مزرعه خویش رفت و دوتا از قشنگترین بره های خودش را از آغلش بر داشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد، شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت دیگه سگ من چکار کرده؟ دهقان در جواب، به شکارچی گفت من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید. بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده ام دوتا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم. شکارچی قیافه اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده. با هم خداحافظی کردند وقتی داشت به مزرعه اش برمی گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان وی را از گرفتن هدیه ای که به آنها داده بود را می شنید. دهقان روز بعد دید همسایه اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگه نتواند به مزرعه وی برود. چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و دوتا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به عوض هدیه ای که به وی داده بود داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند وچقدر از بازی با آن بره ها میبرند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد. FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: وصایای بزرگان، خواندنی ها، ، [ یک شنبه 25 فروردين 1392
] [ 20:19 ] [ ابراهیم پرورش ] لالیگای اسپانیا رتبه نام بازی برد باخت تساوی گل زده گل خورده تفاضل امتياز ۱ بارسلونا ۳۰ ۲۵ ۲ ۳ ۹۵ ۳۳ ۶۲ ۷۸ ۲ رئال مادرید ۳۰ ۲۰ ۵ ۵ ۷۷ ۲۹ ۴۸ ۶۵ ۳ آتلتیکومادرید ۳۰ ۱۹ ۶ ۵ ۵۱ ۲۵ ۲۶ ۶۲ ۴ رئال سوسیداد ۳۰ ۱۴ ۷ ۹ ۵۵ ۳۹ ۱۶ ۵۱ ۵ والنسیا ۳۰ ۱۴ ۹ ۷ ۴۴ ۴۲ ۲ ۴۹ ۶ مالاگا ۳۰ ۱۳ ۹ ۸ ۴۳ ۳۲ ۱۱ ۴۷ ۷ بتیس ۳۰ ۱۴ ۱۱ ۵ ۴۴ ۴۳ ۱ ۴۷ ۸ ختافه ۳۰ ۱۲ ۱۰ ۸ ۳۸ ۴۴ -۶ ۴۴ ۹ رایو والکانو ۳۰ ۱۴ ۱۴ ۲ ۴۰ ۴۹ -۹ ۴۴ ۱۰ سویا ۳۰ ۱۲ ۱۳ ۵ ۴۵ ۴۲ ۳ ۴۱ ۱۱ لوانته ۳۰ ۱۱ ۱۲ ۷ ۳۵ ۴۶ -۱۱ ۴۰ ۱۲ اسپانیول ۳۰ ۱۰ ۱۱ ۹ ۳۷ ۳۹ -۲ ۳۹ ۱۳ وایادولید ۳۰ ۹ ۱۳ ۸ ۳۸ ۴۳ -۵ ۳۵ ۱۴ بیلبائو ۳۰ ۱۰ ۱۵ ۵ ۳۴ ۵۳ -۱۹ ۳۵ ۱۵ اوساسونا ۳۰ ۸ ۱۵ ۷ ۲۶ ۳۵ -۹ ۳۱ ۱۶ گرانادا ۳۰ ۷ ۱۶ ۷ ۲۷ ۴۵ -۱۸ ۲۸ ۱۷ ساراگوسا ۳۰ ۷ ۱۷ ۶ ۲۸ ۴۶ -۱۸ ۲۷ ۱۸ دپورتیوولاکرونیا ۳۰ ۶ ۱۶ ۸ ۳۸ ۶۳ -۲۵ ۲۶ ۱۹ سلتاویگو ۳۰ ۶ ۱۸ ۶ ۲۹ ۴۵ -۱۶ ۲۴ ۲۰ مایورکا ۳۰ ۶ ۱۸ ۶ ۳۲ ۶۳ -۳۱ ۲۴ آخرين رويدادهای ليگ آخرين بازیهای انجام شده در ليگ سویا ۲ - ۱ بیلبائو تاریخ: پنج شنبه 25 فروردين FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: از ورزش چی خبر؟، خواندنی ها، ، [ پنج شنبه 22 فروردين 1392
] [ 20:25 ] [ ابراهیم پرورش ]
اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرتخواهی کنم، هی میگفت: علی جان تویی، هی میگفتم: ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز میگفت: رضا جان تویی مادر، میگفتم: نه مادر جان اشتباه شده ببخشید، اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم: آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد.
نکته: چه مادر و پدرها و پدربزرگها و مادربزرگهایی که چشم انتظار یه تماس FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: دانستنیهای جالب، خواندنی ها، ، [ سه شنبه 6 فروردين 1392
] [ 11:53 ] [ ابراهیم پرورش ]
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود ! استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود ! مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود ! مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود ! هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ پنج شنبه 17 اسفند 1391
] [ 22:19 ] [ ابراهیم پرورش ] سلامتی استادی که سرجلسه امتحان دید برگم سفیده،اومددرگوشم FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ پنج شنبه 17 اسفند 1391
] [ 21:59 ] [ ابراهیم پرورش ]
ظر به اینکه عید دیدنی به صورت رفت و برگشت انجام میشه و با توجه به گرانیهای اخیر جهت رفاه حال مردم سال ۹۲ عید دیدنی به صورت تک حذفی برگذار میشود! ♦♦♦ شرایط جدید ازدواج : ♦♦♦ تـا حـالا کیـش رفتـین؟ تـاکسـیا شون همـه تـویـوتـان بی کـلاســـــا ! ♦♦♦ یارو میره پیش دکتر متخصص میبینه ویزیتش بیست هزار تومن شد! ♦♦♦ یکی از فانتزی هام اینه برم سره کلاس هندسه، ♦♦♦ يارو داشت رد مي شد، ديد دارن يه نفرو ميزنن. پرسيد: چرا ميزنيدش؟ گفتند: فلان فلان شده ادعاي پيامبري ميكنه. گفت: بزنيد اون دروغگو رو، من اونو نفرستادم. ♦♦♦
2تا دوست با هم ميرن هتل، اولي ميره توالت فرنگي، دومي مياد كتكش ميزنه! ميگن: چرا ميزنيش؟ ميگه: من هر روز از اين چشمه آب مي خورم، اين اومد دستشويي كرد توش ! ♦♦♦
يارو نوشابه ميخوره، گازشو ميگيره ميره شمال ♦♦♦
غضنفر: اون مورچه رو ميبيني كه بالاي اون كوهه؟ قل مراد: كدومو ميگي؟ اوني كه چشماش بسته است يا اوني كه چشماش بازه؟ ♦♦♦
شعر غضنفر برای نامزدش: ♦♦♦
صرف فعل نشستن به گویش شیرین لری: مو بنشینم، تونم بنشینی، اونم بنشینه، ما که بنشینم، شمام که بنشینید، دیه جا نی اونا بنشینن! ♦♦♦ یه شب یه نفر از کنار قبرستون رد میشه ! می بینی همه مرده ها روی فبرشون نشستن ازشون می پرسه:چی شده؟ میگن: سوالات شب اول فبر لو رفته گفتن بیرون بشینید تا دوباره سوال طرح کنیم FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 13 اسفند 1391
] [ 22:44 ] [ ابراهیم پرورش ]
غضنفر میره لباسفروشی، میگه: ببخشید شلوار نخی دارید؟ یارو میگه: بعله. غضنفر میگه: قربونت دو نخ به ما بده! ♦♦♦ غضنفر رفته بوده مکه. تو مراسمی که باید به شیطون سنگ بزنه، یهو سنگاش تموم میشه… اونم به جاش فحش میده ♦♦♦ غضنفر بچه دار نمیشده، محلشون رو عوض میکنه! ♦♦♦ غضنفر لامپ خانه اش میسوزد پماد سوختگی میمالد ! ♦♦♦ یک روز غضنفر با خانمش میرن دکتر و می گن آقای دکتر مابچه دار نمی شیم دکتره پس از معاینه میگه اشکال از شما است آقا . در جواب غضنفر می گیه: اینکه ارثی است پدرم و پدر بزرگم هم بچه دار نمی شدند ! ♦♦♦ غضنفر به نامزدش گفت دوست داری فردا شب با هم غذا بخوریم ؟ نامزدش با اشتیاق فراوان گفت : البته ، با کمال میل! غضنفر : خوب به مادرت بگو غذا درست کنه من فردا شب میام خونتون ! ♦♦♦ غضنفر نماز خوند بهش گفتند التماس دعا گفت : سلامت باشی ! ♦♦♦ غضنفر دفتر ازدواج میزنه تبلیغ میکنه : با هر ازدواج دائم یک ازدواج موقت هدیه بگیرید. ♦♦♦ غضنفر رو میفرستن دنبال نخود سیاه پیداش میکنه! ♦♦♦ زن غضنفر : بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟ ♦♦♦ غضنفر میره دکتر، میگه: آقای دکتر به دادم برس، الان دو هفتهاست هر شب تا صبح کابوس میبینم! دکتره میپرسه: چه کابوسی میبینی؟ غضنفر میبینه: هر شب خواب میبینم قورباغهها جامجهانی راه انداختن، منم هرشب وامیستم داور! دکتره میگه: ای بابا، این که خیلی ناجوره. بیا برات یک دوا مینویسم، از فردا بخور خوب میشی. غضنفر میپرسه: آقای دکتر، میشه این قرصها رو از پس فردا بخورم؟! دکتره میگه: شدنش که میشه، ولی واسه چی؟ غضنفر میگه: چون فرداشب فیناله ! FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 13 اسفند 1391
] [ 22:43 ] [ ابراهیم پرورش ] يک روز يک زن و مرد ماشينشون با هم تصادف بدي مي کنه . بطوريکه ماشين هردوشون بشدت آسيب ميبينه .ولي هردوشون بطرز معجزه آسايي جان سالم بدر مي برند. وقتي که هر دو از ماشينشون که حالا تبديل به آهن قراضه شده بيرون ميان اون خانم بر ميگرده ميگه : آه چه جالب شما مرد هستيد... ببينيد چه بروز ماشينامون اومده !همه چيز داغان شده ولي ما سالم هستيم .اين بايد نشانه اي از طرف خدا باشه که اينطوري با هم ملاقات کنيم و زندگي مشترکي را با صلح و صفا آغاز کنيم ! مرد با هيجان پاسخ ميگه: "بله کاملا" با شما موافقم اين بايد نشانه اي از طرف خدا باشه !" بعد اون زن ادامه مي دهد و مي گه : "ببين يک معجزه ديگه. ماشين من کاملا" داغان شده ولي اين شيشه مشروب سالمه .مطمئنا" خدا خواسته که اين شيشه مشروب سالم بمونه تا ما اين تصادف خوش يمن رو جشن بگيريم !بعد زن بطري رو به مرد ميده .مرد سرش رو به علامت تصديق تکان ميده و درب بطري رو باز مي کنه و نصف شيشه مشروب رو مي نوشد.بعد بطري رو برمي گرداند به زن .زن درب بطري را مي بندد و شيشه رو برمي گردونه به مرد. مرده مي گه شما نمي نوشيد؟! زن در جواب مي گه : نه . فکر مي کنم بايد منتظر پليس بشم..!!!!!!!!!!! يک روز يک زن و مرد ماشينشون با هم تصادف بدي مي کنه . بطوريکه ماشين هردوشون بشدت آسيب ميبينه .ولي هردوشون بطرز معجزه آسايي جان سالم بدر مي برند. وقتي که هر دو از ماشينشون که حالا تبديل به آهن قراضه شده بيرون ميان اون خانم بر ميگرده ميگه : آه چه جالب شما مرد هستيد... ببينيد چه بروز ماشينامون اومده !همه چيز داغان شده ولي ما سالم هستيم .اين بايد نشانه اي از طرف خدا باشه که اينطوري با هم ملاقات کنيم و زندگي مشترکي را با صلح و صفا آغاز کنيم ! مرد با هيجان پاسخ ميگه: "بله کاملا" با شما موافقم اين بايد نشانه اي از طرف خدا باشه !" بعد اون زن ادامه مي دهد و مي گه : "ببين يک معجزه ديگه. ماشين من کاملا" داغان شده ولي اين شيشه مشروب سالمه .مطمئنا" خدا خواسته که اين شيشه مشروب سالم بمونه تا ما اين تصادف خوش يمن رو جشن بگيريم !بعد زن بطري رو به مرد ميده .مرد سرش رو به علامت تصديق تکان ميده و درب بطري رو باز مي کنه و نصف شيشه مشروب رو مي نوشد.بعد بطري رو برمي گرداند به زن .زن درب بطري را مي بندد و شيشه رو برمي گردونه به مرد. مرده مي گه شما نمي نوشيد؟! زن در جواب مي گه : نه . فکر مي کنم بايد منتظر پليس بشم..!!!!!!!!!!! FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 13 اسفند 1391
] [ 22:41 ] [ ابراهیم پرورش ] دکتر نظام وظیفه پسر لاغری را معاینه کرد و در برگه نوشت : معاف، به دلیل ضعف جسمانی پسره با خوشحالی گفت : آخ جون فوری میرم زن میگیرم دکتره نوشت : و همچنین ضعف عقلانی FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 13 اسفند 1391
] [ 22:40 ] [ ابراهیم پرورش ] برای این دوره چه برنامه تغذیه ای باید در نظر گرفت؟ اشاره همه ی شما درباره بلوغ می دانید،این که در چه سنی بالغ شده و بعد چه اتفاقی می افتد.امااز انجایی که زمان دقیقی را برای بلوغ همه دختران نمی توان در نظر گرفت و دوره سنی بین 9تا16سالگی را برای این اتفاق در نظر می گیرند،به همین دلیل یاد اوری برخی نکته ها پایه ای ضروری است.پس ابتدا نگاهی داریم به اتفاقات دوره بلوغ وسپس به برسی نیاز های تغذیه ای این دوران می پردازیم.فراموش نکنید که عادت ماهانه اتفاقی نیست که یک بار تجربه کرده و دیگر اتفاق نیفتد.بنابراین یاداوری نکاتی در این باره،در هر سنی که باشیم،مفید است. بلوغ دختر ها با تغییرهای ظاهری آغاز میشود.این تغییر ها عبارت اند از: 1.جهش قدی:اگر کمی بــیشتر در اینه به خودتان نگاه کنید،می بینید که به تدریج در حال قد کشیدن هستید.آستین لباس ها کوتاه شده وشلوار تا بالای قوزک پا امده اســت!این یعنی بلوغ آغاز شده شده است.جهش قدی دختران در مقایسه با پسر ها دو سال زود تر آغاز میشود.این جهش بین 9تا 11 سالگی اتفاق می افتد. 2.مو های جدید:در نقطه هایی از بدن کـــه تا پیش از این مو وجود نداشت،موهایی دیده می شود که به تدریج پررنگ تر می شوند. 3.یک تغییر نا خوشایند:85تا90درصد دختران در دوران بلوغ،روی پوستشان جوش های ریز ودرشتی ظاهر می شود که به انها «اکنه»یا«جوش غرور»می گویند.نباید این جوش ها را دستکاری کرد؛چون جای انها با قی می ماند.بهترن را درمان،مراجعه به متخصص پوست است. 4.افزایش تعرق:اگر تا قبل از این عرق نمی کردید یا اگر عرق می کردید و بوی خاصی نمی داد،از این به بعدباید منتظر تعرق بیشتر باشید . لازم است برای جلوگیری از بوی بد عرق،حمام کردن واستفاده از خوشبو کننده ها را فراموش نکنید. 5.رشد سینه ها:یکی از شاخص ترین تغییرات دختران در دوره ی بلوغ رشد تدریجی سینه ها است. 6.تغییر اندام ها:با شروع دوران بلوغ،میزان چربی ذخیره شده در بدن به ویژه در برخی نقاط بیشتر وبه این ترتیب در برخی نقاط،بدن دچار تغییر شکل می شود. مواظب باشید شکمتان بزرگ نشود. 7.عادت ماهانه:بین سنین 9تا 16 سالگی باید منتظر اتفاق «عادت ماهانه»یا همان«قاعدگی»یا«پریود»باشید. لازم است نکات مهم را از مادرتان بیاموزید ورعایت نظافت را نیز فراموش نکنید. 8.منوی غذادر دوره بلوغ:مهمترین نیاز بدن در دوره بلوغ،تامین نیاز های تغذیه ای وبه طور خاص مواد مغذی است.متخصصان تغذیه معتقدند اگر طبق الگوی «هرم تغذیه ای » عمل کنید،مشکلاتی مانند اضافه وزن یا لاغری مفرط نخواهید داشت.از شاخص ترین نیاز های تغذیه دختران می توان به تامین آهن،اسیدفولیک،کلسیم، روی،ویتامین های DوAو ویتامین های خانواده Bاشاره کرد. اشاره همه ی شما درباره بلوغ می دانید،این که در چه سنی بالغ شده و بعد چه اتفاقی می افتد.امااز انجایی که زمان دقیقی را برای بلوغ همه دختران نمی توان در نظر گرفت و دوره سنی بین 9تا16سالگی را برای این اتفاق در نظر می گیرند،به همین دلیل یاد اوری برخی نکته ها پایه ای ضروری است.پس ابتدا نگاهی داریم به اتفاقات دوره بلوغ وسپس به برسی نیاز های تغذیه ای این دوران می پردازیم.فراموش نکنید که عادت ماهانه اتفاقی نیست که یک بار تجربه کرده و دیگر اتفاق نیفتد.بنابراین یاداوری نکاتی در این باره،در هر سنی که باشیم،مفید است. بلوغ دختر ها با تغییرهای ظاهری آغاز میشود.این تغییر ها عبارت اند از: 1.جهش قدی:اگر کمی بــیشتر در اینه به خودتان نگاه کنید،می بینید که به تدریج در حال قد کشیدن هستید.آستین لباس ها کوتاه شده وشلوار تا بالای قوزک پا امده اســت!این یعنی بلوغ آغاز شده شده است.جهش قدی دختران در مقایسه با پسر ها دو سال زود تر آغاز میشود.این جهش بین 9تا 11 سالگی اتفاق می افتد. 2.مو های جدید:در نقطه هایی از بدن کـــه تا پیش از این مو وجود نداشت،موهایی دیده می شود که به تدریج پررنگ تر می شوند. 3.یک تغییر نا خوشایند:85تا90درصد دختران در دوران بلوغ،روی پوستشان جوش های ریز ودرشتی ظاهر می شود که به انها «اکنه»یا«جوش غرور»می گویند.نباید این جوش ها را دستکاری کرد؛چون جای انها با قی می ماند.بهترن را درمان،مراجعه به متخصص پوست است. 4.افزایش تعرق:اگر تا قبل از این عرق نمی کردید یا اگر عرق می کردید و بوی خاصی نمی داد،از این به بعدباید منتظر تعرق بیشتر باشید . لازم است برای جلوگیری از بوی بد عرق،حمام کردن واستفاده از خوشبو کننده ها را فراموش نکنید. 5.رشد سینه ها:یکی از شاخص ترین تغییرات دختران در دوره ی بلوغ رشد تدریجی سینه ها است. 6.تغییر اندام ها:با شروع دوران بلوغ،میزان چربی ذخیره شده در بدن به ویژه در برخی نقاط بیشتر وبه این ترتیب در برخی نقاط،بدن دچار تغییر شکل می شود. مواظب باشید شکمتان بزرگ نشود. 7.عادت ماهانه:بین سنین 9تا 16 سالگی باید منتظر اتفاق «عادت ماهانه»یا همان«قاعدگی»یا«پریود»باشید. لازم است نکات مهم را از مادرتان بیاموزید ورعایت نظافت را نیز فراموش نکنید. 8.منوی غذادر دوره بلوغ:مهمترین نیاز بدن در دوره بلوغ،تامین نیاز های تغذیه ای وبه طور خاص مواد مغذی است.متخصصان تغذیه معتقدند اگر طبق الگوی «هرم تغذیه ای » عمل کنید،مشکلاتی مانند اضافه وزن یا لاغری مفرط نخواهید داشت.از شاخص ترین نیاز های تغذیه دختران می توان به تامین آهن،اسیدفولیک،کلسیم، روی،ویتامین های DوAو ویتامین های خانواده Bاشاره کرد. FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 13 اسفند 1391
] [ 22:37 ] [ ابراهیم پرورش ]
FreeCod Fall Hafez موضوعات مرتبط: خواندنی ها، ، [ یک شنبه 13 اسفند 1391
] [ 9:59 ] [ ابراهیم پرورش ] |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |